مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۴ مطلب با موضوع «اکتاویو پاز» ثبت شده است

((عاشقانه))

شفاف تر
از این آب که می‌چکد
از میان انگشتان به هم گره کردۀ تاک‌ها
اندیشۀ من پلی می‌کشد
از خودت به خودت

خودت را ببین
واقعی‌تر از تنی که در آن ساکنی
جای گرفته در مرکز ذهن من

تو زاده شدی که در جزیره‌ای زندگی کنی.

((اکتاویو پاز))

((مترجم: کامیار محسنین))

تماس


دست‌های من پرده‌های هستی تو را از هم می‌گشاید
در برهنه‌گیِ بیشتری می‌پوشاندت
اندام به اندام عریانت می‌کند
دست‌های من
و از پیکرت
پیکری دیگر می‌آفریند.

((اکتاویو پاز))

((ترجمه احمد شاملو))

بقیۀ اشعار را در ادامۀ مطلب بخوانید...

پاسخ و سازش‏


آه‏اى زندگى! کسى پاسخى نمی دهد؟
کلامش به غرّش در آمد و بر پهنه آذرخش‏ها
در سال‏هایى که تخته سنگ بودند و اکنون غبار مِه‏اند
حک شد. زندگى هرگز پاسخى نمی دهد.
گوشِ شنوایى ندارد و صداى ما را نمى ‏شنود؛
سخنى نیز نمى‏ گوید، زبانى ندارد.

((اکتاویو پاز))

((مترجم: صفدر تقی زاده))

بقیۀ شعر را در ادامۀ مطلب بخوانید...

سنگ آفتاب

بیدی از بلور، سپیداری از آب،
فواره‌ای بلند که بادکمانی‌اش می‌کند
درختی رقصان اما ریشه در اعماق
بستر رودی که می پیچد، پیش می‌رود
روی خویش خم می‌شود، دور می‌زند
و همیشه در راه است:
کوره راه خاموش ستارگان.
یا بهارانی که بی‌شتاب گذشتند
آبی در پشتِ جفتی پلکِ بسته
که تمام شب رسالت را می‌جوشد
حضوری یگانه در توالی موج‌ها
موجی از پس موج دیگر همه چیز را می‌پوشاند
قلمروی از سبز که پایانیش نیست
چون برق رخشان بال‌ها
آنگاه که در دل آسمان باز می‌شوند

...

((اکتاویو پاز))

((مترجم: احمد میر علایی))

بقیۀ شعر را در ادامۀ مطلب بخوانید...