مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار نصرت رحمانی» ثبت شده است

((شمشیر، معشوقۀ قلم))

آرام و رام
گیسو به جنگ باد سپرده است
باران.
در پشت جام‌های کهنۀ رنگین
باد است، باد هراسان
با زخمه های ممتد و سنگین،
این‌گونه می‌نوازد،
آهنگ ناشناخته‌ای را
در پرده‌های شب:
درختِ بِه دیگر
لبریز از شکوفه‌های بهاریست.

...

((نصرت رحمانی))

6×4

 

یک خنده ملیح

کمی شرم

به... به... چه سورپریزی

نیم رخ

نه... اینطور خوب نیست

یک لحظه... آه

تیک، تک

بسیار خوب

خواننده ی عزیز آزاد باش

با نور خوب و زاویه ی مرغوب

عکسی از آنجانب گرفتم

و با این عکس یک لحظه ای عبث ز زندگی ات را

تثبیت کرده ام

اما، در این میان حماقت خود را نیز

تایید کرده ام

((نصرت رحمانی))

تله

 

رعد است و برق

باران سر شکیب ندارد

چون تازیانه ای کمر راه

در هم شکسته است

شب پیر و خسته است

وقتی که می روی

قفلی به در مبند

شاید اطاق کوچک من

امشب پناهگاهی گردد

یاران گمشده باز ایند

و باز شعله در اجاق بخندد

شعری و خنده ای و گپی

امید تازه، روی کومه به پا شد

((نصرت رحمانی))