برگرفته از کتاب جمعه سال اول شماره ۲ (پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۵۸)
((درد پنجم))
□خانه جناب سروان ـ روز دوشنبه
.... ماهجبین خانوم را میگوئید؟ پنج تا دختر دارد. ماشاءالله. بزرگه را دو سه سال است که شوهر داده. خدا اقبال بدهد! دومی همینطور مانده است. سومی و چهارمی هم رفتهاند پی بختشان.
پنجمی که هنوز درس میخواند. ثریا از همهشان گِل و نمکدارتر و مقبولتر استها، اما مانده است دیگر. دریغ از یک خواستگار که در خانه را بزند! بگو حتی به بقال و چقال و زنْ مُرده هم راضیاند. یعنی خدا فقط به آدم پیشانی بدهد. اولی را که نگو: یک ریخت و روزی! از همهشان هم خوششانستر...
((امیرحسن چهلتن))
بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...