((بی عرضه))
چند روز پیش، خانم یولیا واسیلی یونا، معلم سر خانهی بچهها را به اتاق کارم دعوت کردم. قرار بود با او تسویه حساب کنم. گفتم:
ــ بفرمایید بنشینید یولیا واسیلی یونا! بیایید حساب و کتابمان را روشن کنیم… لابد به پول هم احتیاج دارید اما مشاءالله آنقدر اهل تعارف هستید که به روی مبارکتان نمیآورید… خوب… قرارمان با شما ماهی 30 روبل…
ــ نخیر 40 روبل!
ــ نه، قرارمان 30 روبل بود. من یادداشت کردهام. به مربیهای بچهها همیشه 30 روبل میدادم. خوب… دو ماه کار کردهاید…
ــ دو ماه و پنج روز!
((آنتوان چخوف))
فایل ویدئو و بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب مشاهده کنید...