((تابستان همانسال))
آخرهای تابستان عدهای را ول کردند. شاید آدمهای بدبین باورشان نشود که همه جا پر بود و جایی نبود و این بود که ما را هم ول کرده بودند. دوباره برگشتیم اسکله. همهمان برنگشته بودیم. چند ماه پیشتر خیلیها را دیده بودیم افتاده بودند زمین. آمبولانسهای سیاه بارشان میکردند و روی نوار سیاه آسفالتها میرفتند به مردهشویخانه.
شنیده بودیم مردهشویخانه، بعضیها زحمتی نداشتند، چالههای بزرگ پشت قبرشان برای اینها بود. این را هم شنیده بودیم. چندتایی را هم دیده بودیم ریخته بودند توی آمبولانسهای سفید. زوزهی زخمیها را نمیشد شنید...
((ناصر تقوایی))
بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...