مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین آبکنار» ثبت شده است


((حفاظ سرد))


اصلاً نگران نباش. من هم بعد از چهارده پانزده سال، می‌بینی که، هنوز طوریم نشده. سالمم. دست شان بهت نمی‌رسد. حتی صدای‌شان. همان‌طور که به من هم نرسید. وگرنه می‌خواهند که تکه پاره‌ات کنند. این حفاظ شیشه‌ای همیشه جلوت هست. این همه مدت جلو من هم بوده. دستت را رویش بکش! سرد است، نه؟ هر روز باید امتحانش کنی: کافی است که دستت را رویش بگذاری ببینی هنوز سرد است یا نه. وقتی که از سردی‌اش مطمئن شدی، دلت آرام می‌شود. آن وقت می‌توانی بروی و پشتِ میزت بنشینی. دیگر سالم است. وقتی که نشستی، حالا کارت شروع می‌شود. همیشه از تو زودتر، کسانی آنجا هستند. منتظرند تا بیایند پشت این حفاظ...

((حسین مرتضائیان آبکنار))
بقیۀ داستان در ادامۀ مطلب...