مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خانه اشباح» ثبت شده است


((خانه اشباح))


هر ساعت که بیدار می‌شدی، دری بسته می‌شد. آن‌ها از اتاقی به اتاق دیگر می‌رفتند، دست در دست هم، این طرف چیزی را جا‌به‌جا می‌کردند، آن طرف دری را باز می‌کردند، تا یقین کنند، زوج شبح‌وار.
زن گفت: «این‌جا رهایش کردیم.» و مرد افزود: «اما این‌جا نیز.» زن زمزمه کرد: «بالای پله‌هاست»، مرد به نجوا گفت: «و در باغ.» گفتند: «آرام باشیم»، «وگرنه بیدارشان می‌کنیم.»
اما این شما نبودید که ما را بیدار کردید. آه نه، «آن‌ها دنبالش می‌کردند، دارند پرده را کنار می‌زنند.» شاید کسی بگوید و این چنین در صفحه‌ای بخواند و بعد اطمینان یابد: «اکنون آن را یافته‌اند،» قلم روی حاشیه می‌ماند...


((ویرجینیا وولف))

بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...