((اورشلیم در اتاقم))
(کاش که مثل برادر من که پستانهای مادر مرا مکید میبودی
تا چون تو را بیرون مییافتم تو را میبوسیدم
و مرا رسوا نمیساختند
تو را رهبری میکردم و به خانهٔ مادرم درمیآوردم تا مرا تعلیم میدادی
تا شراب ممزوج و عصیر انار خود را بهتو مینوشانیدم
ای دختران اورشلیم
شما را قسم میدهم که محبوب مرا تا خودش نخواهد
بیدار نکنید)
((کتاب مقدس "غزل غزلهای سلیمان"))
داشتی به من فکر میکردی و خودت را به خواب زده بودی و او هم میدانست که نخوابیدهای اما فکر میکرد داری به او فکر میکنی. فکر میکرد برایت مهم است که خودت را به خواب بزنی تا او نخواهد بیدارت کند و تو ناچار نشوی تنش را کنار تنت تحمل کنی. تو هم میدانستی که خواندن روزنامه و تماشای تلویزیون بهانهای است برای دیر آمدنش؛ اما او این را دیگر نمیدانست و فکر میکرد باید خواند و گوش کرد و فهمید و بعد از همهٔ اینها لابد باید رفت و کنار کسی خوابید...
((خالد رسول پور))
بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...