((سومین کرانه رود))
پدرم مردی وظیفهشناس، منظم و رک و راست بود. و بنا بهگفته اشخاص معتمد بسیاری که از آنان تحقیق کردم، از نوجوانی یا حتی از کودکی، این صفات را دارا بوده است. تا آنجا که خود بهیاد میآوردم، او نسبت به دیگر مردانی که میشناختیم، نه شوختر بود و نه ملولتر. شاید کمی آرامتر بود. فرمانروای خانه مادر بود نه پدر. مادر هر روز ما را (خواهرم، برادرم و مرا) سرزنش میکرد. از قضا روزی پدرم زورقی سفارش داد...
((خوآو گوئی مارئس روسا))
بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...