مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان ماکسیم گورکی» ثبت شده است


((چککو پیره))


خورشید میان سکوت مقدسی طلوع می‌کند، مه کبودی که از بوی خوش جگن طلائی سنگین شده از جزیره سنگی به آسمان شناور است.
جزیره که میان توده خواب‌آلود آب تیره، زیر گنبد رنگ باخته آسمان نشسته، مانند مذبحی است برای الهه خورشید.
ستاره‌ها تازه رنگ‌شان پریده، اما زهره سفید هنوز در پهنه سرد آسمان تار، بالای تیغه نازک ابرهای کرکی می‌درخشید. ابرها از اولین پرتو آفتاب صورتی رنگ شده‌اند و انعکاس‌شان در سینه دریای آرام مانند صدفی است که از اعماق آبی‌رنگ به سطح آب آمده باشد...

((ماکسیم گورکی))

بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...