((دوشس و جواهرفروش))
"الیوربیکن" در بالای خانهای مشرف به "گرینپارک" زندگی میکرد. او آپارتمانی داشت؛ صندلیها که پنهانشان کرده بودند، در زوایایی مناسب قرار داشتند. کاناپهها که روکش برودری دوزی شده داشتند، درگاه پنجرهها را پر کرده بودند. پنجرهها، سه پنجرهی بلند، اطلس پر نقش و نگار و تور تمیز را تمام و کمال به نمایش میگذاشتند. قفسهی چوب ماهون زیر بار براندیها، ویسکیها و لیکورهای اصل شکم داده بود. و او از پنجرهی وسطی به پایین و به سقفهای شیشهای اتومبیلهای مد روز متوقف در کنار جدولهای باریک خیابان پیکادلی نگاه میکرد. نقطهای مرکزیتر از این نمیشد تصور کرد. و در ساعت هشت صبح پیشخدمت مرد صبحانهای او را در یک سینی میآورد؛ پیشخدمت روبدشامبر ارغوانی تا کردهی او را باز میکرد؛ با ناخنهای بلند و تیز خود نامههای الیور را میگشود و کارتهای دعوت سفید و ضخیمی را بیرون میآورد که امضای "دوشسها"، "کنتسها"، "ویسکنتسها" و دیگر بانوان متشخص بر آنها حک شده بود...
((ویرجینیا وولف))
بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...