مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه بستنی شکلاتی» ثبت شده است


((بستنی شکلاتی))


پدرم تا هشتاد سالگی که دکترها می‌خواستند به خاطر مرض‌قند پای چپ‌اش را قطع کنند، هرگز خیانتی نکرده بود. فقط بیست و سه سال‌اش بود که با پس‌اندازِ حاصل از سال‌ها ریاضت مادرش، از دانشگاه لایپزیک لیسانس فلسفه‌ گرفت. پسر ایرانی لاغری با سبیل نازک که شناخت‌شناسی کانتی را بهتر از جملات ساده‌ا‌ی می‌دانست که می‌توانست به دختران آلمانی بگوید... دخترانی که چشمان‌شان به رنگ آسمان سحرگاه ساحل بوئنس‌آیرس است! این موضوع را دربارهٔ رنگ چشم دختران آلمانی خودش به مادرم گفته بود. پدرم فقط یک هفته در بوئنس‌آیرس زندگی کرده است. وقتی از طرف یک بانک سوئیسی که مدتی کارمند‌شان بود، برای رسیدگی امور شعبهٔ آمریکای جنوبی می‌رود، درست پانزده سال پیش از آن که من به دنیا بیاییم...


((علیرضا محمودی ایرانمهر))

بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...