((خواب خون))
و این را هم ناگفته نگذارم که ژ... عقیده داشت که عاقبت کوتاهترین داستان دنیا را او خواهد نوشت. اگرچه اکنون درست به یاد نمیآورم که واقعاً مقصود خودش را چگونه بیان کرده بود و چه واژههائی به کار برده بود، اما به صراحت باید بگویم که او در این خیال بود که کوتاهترین داستان دنیا را بنویسد.
احمقانه است؟ من صورت ژ را برای یک لحظه از پشت شیشه پنجره اتاقش که در طبقه سوم عمارت نوسازی قرار داشت دیدم، با چشمهای ملتهبی که حتی اندکی به من خیره شد و دماغ و لبهایش که روی شیشه پهن و قرمز شد و پس از آن در تاریکی بیجان دم غروب طرح صورت و هیکل او از پشت پنجره مثل رؤیائی دور و محو شد...
((بهرام صادقی))
بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...