مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه ماهزاده امیری» ثبت شده است


((خواب برها))


شب‌ها تخت بال در می‌آورد. اولین بار از جلوی دکان چرخید پشت. یکی دو شب بعد پایین تپه بود. دم غسال‌خانه. شب بعد گورستان، کنار گور‌های قدیمی. یک شب بالای دره. شب بعد حیاط مدرسه. شب بعدش جلوی حمام عمومی. پریشب درست وسط راه آسفالت. امشب هم که حیاط احمد.  هر بار جایی بیدار می‌شد؛  و با هزار مکافات خودش را می‌رساند دکان. پا برهنه. با رکابی و زیر شلوار. توی راه با هر صدا و سایه‌ای خف ‌می‌کرد. پناه ‌می‌گرفت پشت دیواری؛ درختی؛ تیر برقی. بعد از شب دوم دیگر ‌نخوابید روی تشک پنبه‌ای. سنگین بود و جمع کردن‌اش سخت. پتوی نازک و سبکی می‌‌‌انداخت. شلوار و پیراهنی‌ هم زیر پتو...


((ماهزاده امیری))

بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...