مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ریموند کارور داستان» ثبت شده است


((کلیسای جامع))


همان مرد کور، دوست قدیمی زنم. بله، خود او داشت می‌آمد شب را پیش ما بماند. زنش مرده بود. برای همین آمده بود به دیدن قوم و خویش‌های زن مرده‌اش در کانتی‌کات. از خانه‌ی همان‌ها به زنم تلفن کرد. با هم قرار و مدارش را گذاشتند. با قطار می‌آمد، پنج ساعتی توی راه بود و زنم میرفت ایستگاه به استقبالش.
زنم از ده سال پیش که سه ماه تابستان توی سیاتل برایش کار کرده بود ندیده بودش. اما زنم و این مرد کور تمام مدت تماس‌شان را با هم حفظ کرده بودند. نوار پر می‌کردند و برای هم میفرستادند. من چندان مشتاق دیدنش نبودم که برایش دقیقه شماری کنم. من که نمی‌شناختمش. تازه کور بودنش هم ناراحتم می‌کرد. کورها را فقط از تو فیلم‌ها می‌شناختم. توی فیلم آهسته حرکت می‌کردند و هیچ‌وقت نمی‌خندیدند. گاهی هم سگ‌های مخصوص هدایتشان می‌کردند. من یکی که چندان خوش نداشتم یک مرد کور بیاید خانه‌ام...


((ریموند کارور))

بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...


((وقتی از عشق حرف می‌زنیم از چی حرف می‌زنیم))


دوستم مل مک‌گینیس، داشت حرف می‌زد. مل مک‌گینیس متخصص قلب است و همین است که گاهی این حق را به او می‌دهد.
چهار نفری در خانه‌اش دور میز آشپزخانه نشسته بودیم و جین می‌نوشیدیم... آفتاب از پنجره بزرگ پشت ظرف‌شویی می‌تابید و آشپزخانه را پر کرده بود. من بودم و مل و زن دومش ترزا - که بهش تری می‌گفتیم- و زن من لورا. آن زمان ما در آلبوکرک زندگی می‌کردیم ولی همگی اهل جاهای دیگر بودیم...


((ریموند کارور))

بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...