((سارِ بیبیخانم))
«بیبی آمد! بدو آمد!»
سارِ بیبیخانم روی لبهی طشت رختشویی نشست و دو تا نوک محکم تو پرهای پف کردهی سینهاش زد. بعد با عجله سرش را چرخاند و پشتش را نوک زد. سرش را کج کرد و توی چشمهای بیبیخانم نگاه کرد و گفت: «آمد! بیبی آمد!»
بیبیخانم دستش توی آب صابون بود و به پرنده گفت: «از کنار طشت پاشو خانمچه. آب صابون میپره تو چشات. پاشو عزیزم، پاشو.»
سار، روی کنگرههای لبهی طشت جفتک جفتک زد و کنار ساق دست بیبیخانم ایستاد. با کلهی کج و با اصرار توی چشمهای بیبیخانم خیره شد و تکرار کرد، «آمد! بیبی آمد! بدو آمد!»...
((مهشید امیرشاهی))
بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...