برگرفته از کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲
((سبز مثلِ طوطی، سیاه مثلِ کلاغ))
هر وقت حسن آقا را میبینیم میگوئیم: «خوب، چطور شد؟ موفق شدی؟»
میگوید: «نه، نشد، باز غارغار کرد.»
میگوئیم: «آخر، مرد حسابی! مگر مجبوری؟»
میگوید: «من فقط یک طوطی میخواهم که باش حرف بزنم، درددل کنم. اما این طوطیهای حسین آقا – آدم چه بگوید؟ - دریغ از یک کلمه! دریغ از یک حسن آقای خشک و خالی، همین طور که من و شما میگوئیم! اینها فقط بلدند غارغار کنند: غار، غار!»
آن وقت باز میرود سراغ حسین آقا یک طوطی تازه میخرد...
((هوشنگ گلشیری))
بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...