((سونات زنانه))
اگر خوب گوش کنم لحظهای را که از دالان تاریک پلکان وارد حیاط میشود تشخیص میدهم، چون رِنگ صدای قدمهایش ناگهان تغییر میکند. وقتی از کنار باغچهٔ رزهای سفید میگذرد حتی ملودی و ریتم قدمهایش هم عوض میشود، انگار دوست دارم آرامتر راه برود.
مطمئنم اگر یک پیانو داشتم دنیا را از نو میساختم، چون هیچ چیز در دنیا نیست که صدایی نداشته باشد. مثلاً فقط صدای سرفهٔ او میتواند مثل یک عکس رادیولوژی شادی یا غمهای پنهانش را نشان دهد. کافی است وقتی پنجرهها باز ماندهاند به صدایش که آواز میخواند و ظرفها را میشوید گوش دهم، آن وقت اگر پیانو داشتم از آن یک والس میساختم...
((علیرضا محمودی ایرانمهر))
بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...