((هیچ اتفاقی برای من نمیافتد))
امروز اولین روز نوزدهمین سالی است که در خارج هستم. میخواهم امروز را ثبت کنم، اما مشکل این است که اینجا هیچ اتفاق مهمی برای من پیش نمیآید که ارزش ثبت داشته باشد.
من با همسرم و پسر کوچکم زندگی میکنم. پسر بزرگترم هم که دانشجو است الآن پیش ما زندگی میکند. او الآن در تعطیلات است و چند روز دیگر به انگلستان میرود که سومین سال دانشگاهش را شروع کند.
دوست دارم امروز برایم اتفاقی بیفتد، اما میدانم که نمیافتد.
پسر بزرگم علاوه بر کمک هزینهی دانشجویی که دولت دانمارک به او میدهد، و با وجود اینکه وام دانشجویی را هم میگیرد، سالانه مقداری پول هم از ما میگیرد. البته اینها غیر از آن امکانهای غیر نقدی است که در اختیارش میگذاریم...
((مسعود کدخدایی))
بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...