مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مینا هژبری» ثبت شده است


((چتر))


"سلام خانم... من عموی محمد کشاورز دالینی هستم، همکلاس شما در دوران دانشگاه. باید حتماً شما را ببینم. محل کار شما را می‌دانم. فردا ساعت نه صبح آنجا هستم. اگر تشریف ندارید به من اطلاع بدهید و در غیر این صورت فردا شما را خواهم دید."
این صدای ضبط شده‌ای بود که از پیغام‌گیر تلفن می‌آمد. خریدهایم را توی یخچال جا دادم و دوباره دکمه‌ی پیغام‌گیر تلفن را زدم. نوار به عقب برگشت و باز تکرار شد و همانطور که سیب سبز را گاز می‌زدم شماره‌ی تماس را از روی صفحه‌ی تلفن یادداشت کردم...


((مینا هژبری))

بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...