((وقتی از عشق حرف میزنیم از چی حرف میزنیم))
دوستم مل مکگینیس، داشت حرف میزد. مل مکگینیس متخصص قلب است و همین است که گاهی این حق را به او میدهد.
چهار نفری در خانهاش دور میز آشپزخانه نشسته بودیم و جین مینوشیدیم... آفتاب از پنجره بزرگ پشت ظرفشویی میتابید و آشپزخانه را پر کرده بود. من بودم و مل و زن دومش ترزا - که بهش تری میگفتیم- و زن من لورا. آن زمان ما در آلبوکرک زندگی میکردیم ولی همگی اهل جاهای دیگر بودیم...
((ریموند کارور))
بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...