برگرفته از مجموعه داستان "تیمار غریبان"
((چند پر پونه))
آقای دکتر گفت باید از پسرت جدا زندگی کنی. گفت بهتره پسرت بره خوابگاهِ بیماران روانی. گفت باید هر روز شنا کنی. پیاده روی کنی. گفتم پسر من روانی نیست خیلی هم آقاست. گفت دیپرشن مزمن، یک بیماریِ روانی است. پسرم خیلی هم آقاست فقط قیافهاش عین آینهی دق است.
تابستانها بالکن ما خیلی باصفاست گل میکارم شمعدانی، اطلسی. پونه میکارم. پسرم چند پر پونه با ماست دوست دارد. میروم هوا خوری، اول بوی شمعدانی میآید، بعد تلخی و گسیِ اطلسیها، نفس عمیق که بکشی عطر پونه گیج و دلتنگات کرده...
((مرضیه ستوده))
بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...