مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۳ مطلب در ۱۸ اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است


((خانه ای در آسمان))


تابستان بدی بود؛ داغ، بی آب، بی برق. جنگ بود و ترس و تاریکی. مسعود«د»، مثل آدمی افتاده در عمق خوابی آشفته، گیج و منگ و کلافه، دست زن و بچه‌هایش را گرفت و شتابان راهی فرنگ شد. بی‌آنکه بداند چه آینده‌ای در انتظارش است. نمی‌خواست عاقل و محتاط و دوراندیش باشد. نمی‌خواست با کسی مشورت کند؛ با آن‌هایی که از او باتجربه‌تر بودند، آن‌هایی که از هرگونه جابجایی و تغییر می‌ترسیدند یا به خاک و سنت و ریشه اعتقاد داشتند و ماندنشان بر اساس تصمیمی اخلاقی بود...


((گلی ترقی))

بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...


((دختر بچه بدجنس))


امروز بعداز‌ظهر، آرتور را هل دادم توی حوض. افتاد و با دهانش صدای غل‌غل درآورد ولی جیغ هم می‌زد طوری که آنها صداش را شنیدند. بابا و مامان دوان‌دوان سر رسیدند. مامان زار می‌زد چون خیال می‌کرد آرتور غرق شده. غرق نشده بود. دکتر آمد. حالا حال آرتور خوب است. یک شیرینی مربایی خواست و مامان بهش داد. ساعت هفت بود که شیرینی خواست، تقریباً موقع خواب، ولی با این همه مامان بهش داد. آرتور خیلی خوشحال و مغرور بود. همه از او سئوال می‌پرسیدند. مامان ازش پرسید چطور افتاده توی حوض، پاش سُر خورده، و آرتور تأیید کرد و گفت که تعادلش را از دست داده. خیلی خوب شد که این‌جور گفت، ولی با این همه هنوز از دستش دلخورم و در اولین فرصت کارم را از سر می‌گیرم...


((ژوآن ژان شارل))

بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...


((غزل غزل های سلیمان))


«- کاش مرا به بوسه‏‌هاى دهانش
ببوسد.
عشقِ تو از هر نوشاکِ مستى‌‏بخش
گواراتر است.
عطرِ الاولین
نشاطى از بوى خوشِ جانِ توست
و نامت خود
حلاوتى دلنشین است

چنان‌ست که با کره‏گان‏‌ات دوست مى‌‏دارند.»

«- مرا از پسِ  چون عطرى که بریزد.
خود از این رخود مى‌‏کش تا بدویم،
که تو را
بر اثر بوى خوشِ جان‏‌ات
تا خانه به دنبال خواهم آمد.»

«- اینک پادشاهِ من است
که مرا به حجله‌‏ى پنهان خود اندر آورد!
سرا پا لرزان
اینک من‌‏ام
که از اشتیاقِ او شکفته مى‌‏شوم!
آه! خوشا محبتِ تو
که مرا لذت‌‏اش از هر نوشابه‌‏ى مستى‌‏بخش
گواراتر است!
تو را با حقیقتِ عشق دوست مى‌‏دارند.»

«- اى دختران اورشلیم! شما را
به غزالان و ماده‏‌آهوانِ دشت‌‏ها سوگند مى‏‌دهم:
دلارامِ مرا که سخت خوش آرامیده بیدار مکنید
و جز به ساعتى که خود خواسته از خواب‌‏اش بر نه انگیزید!»


((ترجمه احمد شاملو از عهد عتیق))

بقیۀ اشعار را در ادامۀ مطلب بخوانید...