مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ترجمه شعر» ثبت شده است

سنگ آفتاب

بیدی از بلور، سپیداری از آب،
فواره‌ای بلند که بادکمانی‌اش می‌کند
درختی رقصان اما ریشه در اعماق
بستر رودی که می پیچد، پیش می‌رود
روی خویش خم می‌شود، دور می‌زند
و همیشه در راه است:
کوره راه خاموش ستارگان.
یا بهارانی که بی‌شتاب گذشتند
آبی در پشتِ جفتی پلکِ بسته
که تمام شب رسالت را می‌جوشد
حضوری یگانه در توالی موج‌ها
موجی از پس موج دیگر همه چیز را می‌پوشاند
قلمروی از سبز که پایانیش نیست
چون برق رخشان بال‌ها
آنگاه که در دل آسمان باز می‌شوند

...

((اکتاویو پاز))

((مترجم: احمد میر علایی))

بقیۀ شعر را در ادامۀ مطلب بخوانید...

آبجوی ساعت 2 صبح
 
هیچی مهم نیست
اما وقتی روی تشک دست و پا می زنی
با رویاهایی احمقانه و یک قوطی آبجو
و همان موقع برگ ها می میرند و اسب ها می میرند
و خانوم های صاحبخانه به راهرو خیره مانده اند؛
سرزندگی موسیقی پشت پرده های افتاده،
توی آخرین غار یک مرد،
در جاودانگی کِشنده
و انفجار؛
هیچی نیست فقط چکه های شیر آب داخل سینک
بطری خالی
خوشحالی مصنوعی
محصوری جوانی،
زخمی و بی پناه
کلمه ها را می آموزی
به آنها چنگ می زنی
تا بمیری.
((چارلز بوکوفسکی))
((مترجم: سید مصطفی رضیئی))