مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه ابر صورتی» ثبت شده است

((ابر صورتی))


آن صبح سرد سوم دی ۱۳۶۰، فقط دوست داشتم به تکه ابری که در لحظه‌ی طلوع صورتی شده بود نگاه کنم. ما پشت سر هم از شیب تپه ای بالا می‌رفتیم و من به بالا نگاه می‌کردم که ناگهان رگبار گلوله از روی سینه‌ام گذشت. من به پشت روی زمین افتادم، شش‌هایم داغ و پر از خون شدند و بعد از سه دقیقه،‌ در حالی که هنوز به ابر نارنجی و صورتی نگاه می‌کردم، مُردم. هیچ وقت کسی را که از پشت صخره‌های بالای تپه به من شلیک کرده بود، ندیدم. شاید سربازی بیست ساله بود، چون اگر کمی تجربه داشت، میان سه استوار و دو ستوان که در ستون ما بود، یک سرباز صفر را انتخاب نمی‌کرد...


((علیرضا محمودی ایرانمهر))

بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...