مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شب عروسی بابام» ثبت شده است


((شب عروسی بابام))


ـــ جونم واستون بگه، بابام با این‌دفعه، دو شبه که تو زندگی‌ش «صبح پادشاهی رو می‌بینه!» مقصودم اینه که رسما تو حجله عروسی می‌ره. اما دفعه سوم‌ِشه که زن می‌گیره. یعنی معصومه، زن سوم بابامه!
خدا سایه‌اش رو از سر ما کم نکنه، خیال نمی‌کنم حالا حالاها بابام خودشو از تک و تا بندازه...
مثل جوون‌هایی که تازه شاششون کف کرده و پشت لب‌شون دو سه تا پر شوید جوونه زده به فکر زن گرفتن افتاده و دوباره همان بیا و بروها و داریه و دنبک زدن‌ها، که چیه، فلانی می‌خواد زن بگیره...!


((عباس پهلوان))

بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...