مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلارا خانس شعر» ثبت شده است

شانه‌هایی بر پوست درختان

 

چون گوسفندی گم‌شده در شب

در انبوه برگ‌ها پناه جستم…

روز، با پیراهن امیدوارش راهی شد و

ساعات‌ و افق باکره را با خود برد

به آن‌جا که همه‌ی جوانه‌ها سر بلند می‌کنند.

و شب، که می‌توانست عینک رویاها باشد

به چشمی سیاه بدل شد.

و فریاد خشمگین پسرک

که مرا به کناری می‌راند تا راهی برای قاطرش بگشاید.

...

((کلارا خانس))

((مترجم: محسن عمادی))

شب پلنگ

گرگ و میش، بوی پلنگ

و آسمان که شکارچیان را خبردار می‌کند

دور شو، ای یار! و جنگل را به آتش بکش

پیدایت می‌کنم

رد خاکسترها را می‌گیرم و

و به سینه‌ی آتش‌فشان‌ها می‌خزم

که گهواره‌ی ما آن‌جاست

تا نیزه‌های شب فروافتند و من رسیده باشم

می‌رسم و می‌میرم

و تو در خونم خواهی خواند

راستی‌یِ کلمات مرا خواهی خواند

بنوش ای یار!

...

((کلارا خانس))

((مترجم: محسن عمادی))

درختی فراسوی سکوت

 

پرکشیدن بر چشم‌انداز سوزان و

بر قله‌های پربرف

تا سرسبزی‌ها:

این‌جا برمن است و حالا صداها در سرم گرد می‌آیند و

در آن صدا یگانه می‌شوند:

از آن شب

که در اتاقی تاریک از دیدار خبر دادند.

آری، به «برمن» باز می‌گردم

و دیگر بار این دوری‌است

که بر دقایقِ دلواپسی افزوده می‌شود...

((کلارا خانس))

((مترجم: محسن عمادی))

دعا

 

به پیش روح سرگردان

تا شهر قدسی عشق

سنگ‌ سوزان را لمس کن

باشد که خزانه‌ی درون

پذیرای انعکاس درخشش بی‌پایان باشد و

باشد که همه‌چیز محو شود

در دریای ناشناخته

تا تنها همان نقطه‌ی جنون

به جا بماند.

((کلارا خانس))

((مترجم: محسن عمادی))