((باغِ حیوانات))
ای باغ، باغ
جاییکه نردۀ آهنین، پدری را میمانَد که به اندرز،
برادری را بهیاد برادران میآورد و به جدالی خونین پایان میدهد.
جاییکه آلمانیها برای نوشیدن آبجو میآیند
و خوشگل خانمها برای تنفروشی.
جاییکه عقاب به بیضه نشستهاست چونان ابدیتی،
خسته از روزی که هنوز شبانگاهی ندارد.
جاییکه شتر، که بیسوار است کوهانِ بلندش،
داناست به معمای بودایی و نهانکنندهی تبسمِ چینی.
جاییکه گوزن، تنها ترس است، شکُفته چون سنگی بزرگ.
جاییکه مردم لباسهای حسابی می پوشند.
جاییکه قدم می زنند مردم، حزین و غمین.
اما آلمانیها از سلامتی شکفتهاند.
(۱۹۲۲-۱۸۸۵)
((مترجم: مرتضی ثقفیان))
بقیۀ شعر را در ادامۀ مطلب بخوانید...