******************
دانلود فایل pdf
حجم: 188 کیلوبایت
******************
((دونالد بارتلمی))
((نخستین اشتباهی که نینی کرد))
نخستین اشتباهی که نینی کرد، جر دادن صفحات کتابش بود. خب ما هم قرار گذاشتیم هر بار که ورقی را پاره میکند چهار ساعت توی اتاقش بماند و در را به رویش ببندیم. اوائل، روزی یک صفحه پاره میکرد، قرار ما هم سر جایش بود. گرچه گریه و داد و فریاد او پشت دربسته اعصاب آدم را خرد میکرد. گفتیم که این بها را باید بپردازی، یا بخشی از آن را. بعداً که دستهایش ورزیده شد دو ورق را پاره میکرد که باید هشت ساعت پشت در بسته تنها میماند. مزاحمت هم دو برابر میشد. اما دست بر نمیداشت. با گذشت زمان روزهایی رسید که سه یا چهارورق را پاره میکرد که گاه مجبور میشدیم شانزده ساعت پشت سر هم او را توی اتاق بیندازیم که تغذیهاش دچارمشکل میشد و زنم را دلواپس میکرد. اما به نظر من وقتی مقرراتی وضع میشود، باید به آن بچسپی وگرنه نتیجهی عکس میدهد. آن موقع چهارده یا پانزده ماهه بود. اغلب هم بعد از یک ساعتوخردهیی گریه کردن به خواب میرفت، که نعمتی بود. اتاق خیلی قشنگی داشت با اسب چوبی گهوارهیی وحدودِ صدعروسک و جانور پرشده. اگر از وقت استفاده درست میکرد کلی میتوانست کار بکند. با جورچین و اسباب بازی. متأسفانه گاهی اوقات که در را باز میکردیم میدیدیم کاغذهای بیشتری پاره کرده و باید رقم را بالا میبردیم و اصلاً بچه رقاص مادرزاد بود. مختصری ازشرابمان را به نینی میدادیم، شراب سفید، قرمز و آبی و خیلی جدی با او حرف زدیم. اما هیچ فایدهای نداشت.
باید بگویم که خیلی باهوش بود. وقتی بیرون از اتاق بازی میکرد باید بودی و میدیدی، کتاب کنارش بود، نگاه که میکردی معلوم نمیشد عیبی دارد. اما وقتی دقیق نگاه میکردی میدیدی که گوشهای از آن پاره شده، ولی من خبر داشتم چکار کرده. این گوشهی کوچک را پاره کرده و قورت داده بود. باید به حساب میآمد که آمد. به هرحال نقشههای مرا نقش بر آب میکرد. زنم میگفت شاید زیادی سخت میگیرم و بچه لاغر شده است. اما من حالیاش کردم که بچه حالاحالاها وقت دارد، باید توی دنیایی با دیگران زندگی کند، باید توی دنیایی زندگی کند که کلی مقررات دارد واگر آدم نتواند با این مقررات کنار بیاید توی دنیای سرد و بیروحی میافتد که همه از او فرار میکنند. طولانیترین مدتی که او را توی اتاق حبس کردیم هشتادوهشت ساعت بود. و زنم با دیلم در را از لولا کند. تازه بچه دوازده ساعت بدهکار بود، چون بیستوپنج صفحهیی را پاره کرده بود.
لولای در را دوباره درست کردم و قفل بزرگی به آن زدم، از آنهایی که فقط با کارت مغناطیسی باز میشود، کارت را هم پیش خودم نگه داشتم.
اما اوضاع بهتر نشد. در را که باز میکردیم بچه مثل خفاشی که از دخمه بیرون میآید از اتاق بیرون میجست و به سمت اولین کتاب دم دستش هجوم میبرد، شب به خیر ماه یا هر چیز دیگر را مچاله میکرد و جر میداد. سی و چهار صفحهی شب به خیر ماه ظرف ده ثانیه کف اتاق بود. به اضافه جلد. کمی نگران شدم، با جمع بدهیهایش برحسب ساعت، دیدم که تا سال 1992 نمیتواند از اتاق بیرون بیاید، البته اگر تا آن وقت چیزی اضافه نمیشد. خیلی رنجورشده بود، چند هفته میشد که او را به پارک نبرده بودیم. خب به هرحال یک بحران کم و بیش اخلاقی روی دستمان مانده بود.
با اعلام آزادی پاره کردن اوراق کتاب و اینکه علاوه بر آن، پاره کردن کتاب در گذشته هم کار درستی بوده، ماجرا را حل کردم. یکی از کارهای جالبی که آدم وقتی پدر مادر باشد ارزش دارد. من و نینی شادمان کف اتاق نشستیم و کنار همدیگر ورقهای کتاب را جر دادیم، گاهی هم محض سرگرمی به خیابان میرفتیم و شیشهی ماشینها را خرد میکردیم.
مترجم: اسدالله امرایی