سگ عصبی پهلوهایش مدام تَرَک برمی دارد، میلرزد، چرا بهار دیر کرده نمیآید؟
سگ عصبی خوابهای مرا دیده، نفهمیده، شعرهای مرا گفته، باز، باز نفهمیده
سگ عصبی در افق برهنه شده، باز، باز شده
و بوسههای بلندی از لبهای معشوقههای طاق و جفت من گرفته، میدانم، خائن؟
پهلوهایش مدام میلرزد
و چشم هایش، که از گوشههای خشک ترک برداشته
((رضا براهنی))