((چیزی که بر زبان نیاید هرگز به دنیا نخواهد آمد))
کسی که آفتابی الماسگون را درون خویش مدام با درد عشق میپروراند
به هیچ ستارهی میخی که با نوک تیزش از دوردستهای جهان شتابزده فرا و فرو میگذرد اعتنا نمیکند
سه انگشت دست راست من به فرمان آفتاب در این زبان درندشت میدوند
و عزم چشمم از این آسمانِ درونم گسیل میشود