مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

((چیزی که بر زبان نیاید هرگز به دنیا نخواهد آمد))

چیزی که بر زبان نیاید هرگز به دنیا نخواهد آمد
کسی که آفتابی الماس‌گون را درون خویش مدام با درد عشق می‌پروراند
به هیچ ستاره‌ی میخی که با نوک تیزش از دوردست‌های جهان شتاب‌زده فرا و فرو می‌گذرد اعتنا نمی‌کند
سه انگشت دست راست من به فرمان آفتاب در این زبان درندشت می‌دوند
و عزم چشمم از این آسمانِ درونم گسیل می‌شود
...
((رضا براهنی))

((مختاری مختاری))

چشم هایت را که ببندند مختاری مختاری مختاری
باغ­ هایت را که ببندند مختاری مختاری مختاری
این کویر زن آن کویر مرد این کویر کودک آن کویر آهو
این کویر طاووس آن کویر کفتر
همه می گویند مختاری مختاری مختاری
((رضا براهنی))

شعری برای سه صدا

مکان: زایشگاه و پیرامونش

صدای اول:

سُستم مثل دنیا،

بیمارِ بیمار؛

در گذر از میانه لحظاتم

نگاهم می کنند با نگرانی

خورشیدها و ستارگان؛

اما ماه

با توجه ای خاص تر

می گذرد و باز می گذرد،

رخشنده، بسان پرستاری؛

غمگین است آیا

برای آنچه رخ خواهد داد؟

گمان نکنم!

او مبهوت این باروری است،

همین!

...

((سیلویا پلات))

((مترجم: گلاره جمشیدی))

مادرم زیبا نشد
 
شعر
مادر من است
با دستهای مرده
و چشمهای بی حالت
در هفت‌بندِ مطبخ
آواره‌ی همیشه‌ی صف های نان و شیر و ملاقات...

....

((رضا فرمند))

6×4

 

یک خنده ملیح

کمی شرم

به... به... چه سورپریزی

نیم رخ

نه... اینطور خوب نیست

یک لحظه... آه

تیک، تک

بسیار خوب

خواننده ی عزیز آزاد باش

با نور خوب و زاویه ی مرغوب

عکسی از آنجانب گرفتم

و با این عکس یک لحظه ای عبث ز زندگی ات را

تثبیت کرده ام

اما، در این میان حماقت خود را نیز

تایید کرده ام

((نصرت رحمانی))

تله

 

رعد است و برق

باران سر شکیب ندارد

چون تازیانه ای کمر راه

در هم شکسته است

شب پیر و خسته است

وقتی که می روی

قفلی به در مبند

شاید اطاق کوچک من

امشب پناهگاهی گردد

یاران گمشده باز ایند

و باز شعله در اجاق بخندد

شعری و خنده ای و گپی

امید تازه، روی کومه به پا شد

((نصرت رحمانی))

میلاد یکی کودک شکفتن گلی را ماند.
چیزی نادر به زندگی آغاز می‌کند؛
با شادی و اندکی درد.
روزانه به گونه‌ای نمایان برمی‌بالد؛
بدان ماند که نادرۀ نخستن است،
و نادرۀ آخرین.

((مارگوت بیکل))
((ترجمه و صدای احمد شاملو))

سکوت سرشار از ناگفته هاست

دلتنگی های آدمی را

باد ترانه ای می خواند

رویاهایش را

آسمان پر ستاره نادیده می گیرد ،

و هر دانه ی برفی

به اشگی نریخته می ماند

سکوت

سرشار از ناگفته هاست

از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده

در این سکوت

حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو

و من

((مارگوت بیکل))

((مترجمان: احمد شاملو و محمد زرین بال))

((عاشقانه))

شفاف تر
از این آب که می‌چکد
از میان انگشتان به هم گره کردۀ تاک‌ها
اندیشۀ من پلی می‌کشد
از خودت به خودت

خودت را ببین
واقعی‌تر از تنی که در آن ساکنی
جای گرفته در مرکز ذهن من

تو زاده شدی که در جزیره‌ای زندگی کنی.

((اکتاویو پاز))

((مترجم: کامیار محسنین))

تماس


دست‌های من پرده‌های هستی تو را از هم می‌گشاید
در برهنه‌گیِ بیشتری می‌پوشاندت
اندام به اندام عریانت می‌کند
دست‌های من
و از پیکرت
پیکری دیگر می‌آفریند.

((اکتاویو پاز))

((ترجمه احمد شاملو))

بقیۀ اشعار را در ادامۀ مطلب بخوانید...