مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

((آنچه نوشته‌ام))

 

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام
برای تو در این‌جا نوشته‌‌ام
نام تمامی آن‌هایی را که دوست داشته‌ام
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام
و دست‌هایی را که فشرده‌ام
نام تمامی گل‌ها را در یک گلدان آبی
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
 

((رضا براهنی))

بقیۀ شعر را در ادامۀ مطلب بخوانید...

شانه‌هایی بر پوست درختان

 

چون گوسفندی گم‌شده در شب

در انبوه برگ‌ها پناه جستم…

روز، با پیراهن امیدوارش راهی شد و

ساعات‌ و افق باکره را با خود برد

به آن‌جا که همه‌ی جوانه‌ها سر بلند می‌کنند.

و شب، که می‌توانست عینک رویاها باشد

به چشمی سیاه بدل شد.

و فریاد خشمگین پسرک

که مرا به کناری می‌راند تا راهی برای قاطرش بگشاید.

...

((کلارا خانس))

((مترجم: محسن عمادی))

شب پلنگ

گرگ و میش، بوی پلنگ

و آسمان که شکارچیان را خبردار می‌کند

دور شو، ای یار! و جنگل را به آتش بکش

پیدایت می‌کنم

رد خاکسترها را می‌گیرم و

و به سینه‌ی آتش‌فشان‌ها می‌خزم

که گهواره‌ی ما آن‌جاست

تا نیزه‌های شب فروافتند و من رسیده باشم

می‌رسم و می‌میرم

و تو در خونم خواهی خواند

راستی‌یِ کلمات مرا خواهی خواند

بنوش ای یار!

...

((کلارا خانس))

((مترجم: محسن عمادی))

درختی فراسوی سکوت

 

پرکشیدن بر چشم‌انداز سوزان و

بر قله‌های پربرف

تا سرسبزی‌ها:

این‌جا برمن است و حالا صداها در سرم گرد می‌آیند و

در آن صدا یگانه می‌شوند:

از آن شب

که در اتاقی تاریک از دیدار خبر دادند.

آری، به «برمن» باز می‌گردم

و دیگر بار این دوری‌است

که بر دقایقِ دلواپسی افزوده می‌شود...

((کلارا خانس))

((مترجم: محسن عمادی))

ویرانی‌ها

 

آن پرنده‌ که به او پریدن آموختم

و به سوی سرنوشت‌اش پرکشید…

خیره می‌شوم به آسمان

و گذر ابرهای خالی را تماشا می‌کنم

تنم از خاطرات تهی می‌شود

و دلم را از این همه چشم‌انتظاری تهی می‌کنم

راز به سویی می‌رود

پرواز به دیگرسو

به سویی….

((کلارا خانس))

((مترجم: محسن عمادی))

دعا

 

به پیش روح سرگردان

تا شهر قدسی عشق

سنگ‌ سوزان را لمس کن

باشد که خزانه‌ی درون

پذیرای انعکاس درخشش بی‌پایان باشد و

باشد که همه‌چیز محو شود

در دریای ناشناخته

تا تنها همان نقطه‌ی جنون

به جا بماند.

((کلارا خانس))

((مترجم: محسن عمادی))

تکه ای از«صخره»


آن جا که کلام من خاموش است
در سرزمین گیاهان تزئینی
و پیراهن های سفید تنیس
آن جا که خرگوش چاله خواهد کند
و باز خواهد گشت خار
خواهد روئید گزنه ها بر شن زار
و باد خواهد گفت
این جا آدم های شریف و بی خدا
زندگی می کردند
و تنها یادگارشان
خیابان آسفالت
و یک هزار توپ هدر رفته ی گلف

((تی. اس. الیوت))

((مترجم: خلیل پاک نیا / محمود داوودی))

بقیۀ اشعار را در ادامۀ مطلب بخوانید...

پاسخ و سازش‏


آه‏اى زندگى! کسى پاسخى نمی دهد؟
کلامش به غرّش در آمد و بر پهنه آذرخش‏ها
در سال‏هایى که تخته سنگ بودند و اکنون غبار مِه‏اند
حک شد. زندگى هرگز پاسخى نمی دهد.
گوشِ شنوایى ندارد و صداى ما را نمى ‏شنود؛
سخنى نیز نمى‏ گوید، زبانى ندارد.

((اکتاویو پاز))

((مترجم: صفدر تقی زاده))

بقیۀ شعر را در ادامۀ مطلب بخوانید...

برگهای پاییزی

 

غروب می رسد

غروب من هم

پچپچه هایی در گوشم می پیچد

می اندیشم

به اوراق سیاه مشق ها

به نامه ها و نامه های عاشقانه

به کتاب ها و کتابهای ممنوع

به پرونده های ساوک

به دفترهای شعر خطابه ها روزنامه ها

به صفحات تاریخ

و این برگهای پاییزی

که زیر پاهایم خرد می شوند

((سیاوش کسرایی))

از هوش می...

معشوقِ جان به بهار آغشتۀ منی

که موهای خیس‌ات را خدایان بر سینه‌ام می‌ریزند و مرا خواب می‌کنند

یک روزَمی که بوی شانۀ تو خواب می‌بَرَدَم

معشوقِ جان به بهار آغشتۀ منی تو شانه بزن

هنگامۀ منی

من دست‌های تو را با بوسه‌هایم تُک می‌زدم

من دست‌های تو را در چینه‌دانم مخفی نگاه داشته‌ام...

...
((رضا براهنی))