((جلوههای ویژه برای خانم ننسی ریگان))
((رضا براهنی))
غیبت کبری به ظاهر کبری که آغاز میشود
درهها را به حال خود رها میکنند
میگذرانند تمام آدمها و چیزها را از پوچیای غریب
تصویرهای زنها را از کوههای سبز انگار به ظاهر سبز میآویزند
و بعد یک پیرزن را میآورند
و کوههای قلاّبی را از این دوربین تحویل میدهند به آن دیگری
دروازههای بایگانی دنیا را معطل و تا ابد مفتوح نگاه میدارند
زیرا یک پیرزن را میآورند
او را به یک پرندهی بزرگ نزدیک میکنند
و نور میپاشند از هر طرف بر پوستهای خشک چروکیدهاش
و دور، دورتر از میکروفونها و سایرفونها، میگویند: “اینجا بشین، و جُم نخور!”
ـ “چرا؟”
زیرا که این نیز بخشی از تشریفات همین جلوههای ویژه بیمقدار است
و مرده در تابوت با شنیدن موسیقی از حال میرود
و تجزیه را با قدرت تمام آغاز میکند
و در دوردست بلندگویی فریاد میزند: Pull down that wall!
آری تمام مردگان جهان معصوم میشوند وقتی
وقتی که غیبت کبری به ظاهر کبری آغاز میشود
و یک پیرزن را میآورند
در میان کوهستانها مردی را سوار بر چیزی سفید
از نظرِ به ظاهر مبهوت عاشقانِ چیزهایی از این دست آهسته میگذرانند
از یالهای اسب برگهای قهوهای میآویزند
سُمهای اسب خونیست یا که بر آن خون پاشیدهاند و بیضههای ورم کرده را انگار تازه باد کردهاند
و از کپلِ حالا بنفش و دَمی دیگر بیرنگ وَ تعریف ناپذیر خوابهای ما کودکان و پیران را عبور میدهند
به پیرزن اول آهسته و بعد که احساس میکنند یادش نیست شنیدن چیست بلند
ـ و باز هم آهسته میگویند: “حالا عینک بزن بلند شو و برو لمسش کن!”
زن عینکش را برمیدارد: “خواب بودم! چرا نمیبینید؟ مگر چه شده؟”
آری تمام مردگان جهان معصوم میشوند وقتی
وقتی که غیبتِ کبری به ظاهر کبری آغاز میشود
دست نحیف و نامریی غربال نامریی را از زیر حافظهی مرد آویخته
همه چیزِ همه یادهایِ جهان و هم این قارههای قطعه قطعه شده شنریزهوار فرو میریزند
و او یادش میرود که میدانست و افتخار میکرد به این دانستن که
وقتی به پنج نفر خدمت میکرده به پنجاه میلیون نفر خیانت میکرده
و آفتاب که میتابد اسب یالهای حافظهای دیگر را بر کوههای سر به سر نگران گسترده است
و بیضههایش هنوز پر و پیمان است هر چند کم نورتر شده باشد
آری تمام مردگان جهان معصوم میشوند وقتی
وقتی که غیبت کبری به ظاهر کبری آغاز میشود
زن عینکش را برمیدارد
و گفته بودند: “عینک بزن! بلند شو! و برو لمسش کن!”
“چی را؟”
یک گیجی عجیب ناشی از این جلوههایِ ویژهی بیمقدار
و دستی که ناگهان دستش را میقاپد
و ژنرال که بر چانهاش فشار نظامی میآورد وقتی که سیخ به آهنگ مارش جلو میرود
و کلیسای اعظم از آدم خالی میشود
وَ زن که لمس کرده و برگشته باز خواب میبیند و یادش نیست که خواب را یک بار دیده و تعریف کرده:
و بعد یک پیرزن را میآورند
او را به یک پرندهی بزرگ نزدیک میکنند
وَ همه همهی کوههای غربی و اقیانوس و کلیسای اعظم شرقی
جلوههای ویژهی بیمقداری هستند و آدمها هم
که یادشان رفته یا خواهد رفت که روزی بودند
و روزی دیگر انگار هرگز نبوده بودند
آری تمام مردگان جهان معصوم میشوند وقتی
وقتی که غیبت کبری به ظاهر کبری آغاز میشود
۱۱ ژوئن ۲۰۰۴ ـ تورنتو