.
****************
دانلود فایل mp3
حجم: 7.28 مگابایت
****************
((پیاله دور دگر زد))
شبْ چشم
مویت کلافِ دود
دامن سپید
سخی تن
□
گویی گل مرا
دستی غریب سرشته است
اندیشهی مرا
یغماگری
در شاهراه باد کشانده است
□
و غمگنانهترین سرنوشت را
در کتیبهی روحم
دستان آشنایی، به خطی غریب نبشته است
□
شب چشم
مویت کلاف دود
دامن سپید
سخی تن
□
آن کوچه باغهای معطر را
ذهن پریش من زِ یاد زدوده است
در سینهام مکاو که سطلی است جای قلب
لبریز از کثافت و مدفوع خاطرات
□
در شهرهای کودکیِ من
پیری عصا به دست در گاهواره غنوده است
لالا بخواب کودکِ آهن
لالا بخواب کودکِ باروت
بگذار چهرهها دروغ بگویند
دیگر عصا شناسنامهی پیریست
□
لا لا...،
لالا بخواب...،
شب چشم
مویت کلاف دود
دامن سپید
سخی تن
بنگر چگونه دست تکان میدهم
گویی مرا برای وداع آفریدهاند!
کنج لبان من
نام کدام گمشدهای جای مانده است
نامی...،
کز آن شکفته گل یاس؟
□
مویت کلاف دود
میعاد در کجاست؟
میعاد آخرین
در پنبه زار حاشیهی نیل؟
در کعبه؟
در پکن؟
در کوه طور
در سُخرههای خندهی بودا، در کوه طور
یا در... سرای محمد؟
□
شب چشم
مویت کلافِ دود
دامن سپید
سخی تن
□
بنگر چگونه دست تکان میدهم
گویی مرا برای وداع آفریدهاند!
خنجر شکست
در لای کتف من
مویت کلاف دود
بدرود!
□
نوبت ز ما گذشت
شب از دریچههای چشم تو تابید
پیاله دور دگر زد!
خنجر نشست
تا دسته پشت «رُم»
«رُم» در «سزار» مرد
تهمت عصای توست «بروتوس»
□
حق با کسی ست که پیروز است
حق دادنی است،
حق حق گرفتنی ست
ایمان خریدنی ست
وطن را حراج کن!
□
حق با کسی است که از پشت
شمشیر میکشد
تاریخ جندهخانهی خونینی ست
بر این قبالهی جعلی
باور مبند
حق
حق
حق با کسی ست که با من
شیون کشیده است:
- اناالحق
□
شب چشم
بگذار چهرهها دروغ بگویند
دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست
شیرین فسانه ای ست
روزی عصای موسیِ عمران ــ
شد اژدها
امروز اژدها
در دست ما عصاست
بازی تمام گشت
پیاله دور دگر زد
از دوستی و عشق
بهتان گُزیده شد.
□
در پشت نام «رُم»
پنهان مکن رسالت خود را
اینان که در «سنای» نشستند
این پاسدارهای حرمت و آزادی
با دامن تو تبرئه کردند خویش را
□
محکوم جرم ندامت نگاه کن
در جای اتهام نشستند عادلان
در دستهایشان
تهمتْ غریبْ عصای مرصعیست
بگذار چهرهها دروغ بگویند
□
بازی تمام گشت
اینک تو و «سزار»
فاتحان جنده خانهی تاریخ گشتهاید
در پشت نام «رُم»
تنها عمیقْ شکافیست
□
شب چشم
مویت کلاف دود
دامن سپید
سخی تن
آنَک منم
فرزند قرنهای پیاپی
و قارههای گمشده در اعصار
از یاد برده موطن خود را
وز ذهن خود زدوده قرن آهن و خون را
□
آنک منم
بنگر چگونه دست تکان میدهم
گویی مرا برای وداع آفریدهاند
و با عصا
آرام در گاهواره غنودهام
هان کاتبان، من را صادر کنید
ثبّاتها!
من را برای نسلهای پیاپی صادر کنید
اینک منم شناسنامهی تاریخ!
((نصرت رحمانی))