((بانکدار آنارشیست))
شام را خورده بودیم. دوست بانکدارم، تاجر بزرگ و انحصارگر قابل، مثل
آدمهای بیخیال رو به رویم سیگار میکشید. گفتگوی بین ما که رفتهرفته
خاموش شده بود، حالا مثل مردهای میان ما دراز کشیده بود. به کمک فکری که
بر حسب اتفاق به مغزم خطور کرد، سعی کردم به آن جان تازهای بدهم.
لبخندزنان به او گفتم:
- فکرش را بکنید، چند روز قبل به من گفتند که شما روزگاری آنارشیست بودهاید...
- نه فقط بودهام بلکه هنوز هم هستم. هیچ عوض نشدهام. من آنارشیست هستم.
- این دیگر جالب است: آنارشیست! شما در چه چیزی آنارشیست هستید؟... به معنی عامیانهٔ آن؟
- بله، معنی دیگری برای آن قائل نیستم. از این کلمه به معنی عامیانهٔ آن استفاده میکنم...
((فرناندو پسوآ))
((ترجمه: علیرضا زارعی))
بقیۀ داستان را در ادامۀ مطلب بخوانید...