مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

شعر و داستان کوتاه

مکعب گرد

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،
برای تو در این جا نوشته‌‌ام...
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام،
و دستهایی را که فشرده‌ام،
نام تمامی گلها را
در یک گلدان آبی،
برای تو در این‌جا نوشته‌ام...
وقتی که می‌گذری از این‌جا،
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن!
من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام...

موج

 

شناور سوی ساحل های ناپیدا

دو موج رهگذر بودیم

دو موج همسفر بودیم

گریز ما

نیاز ما

نشیب ما

فراز ما

شتاب شاد ما با هم

تلاش پاک ما توام

چه جنبش ها که ما را بود روی پرده دریا

شبی درگردبادی تند روی قله خیزاب

رها شد او ز آغوشم

جدا ماندم ز دامانش

گسست و ریخت مروارید بی پیوندمان بر آب

از آن پس در پی همزاد ناپیدا

بر این دریای بی خورشید

که روزی شب چراغش بود و می تابید

به هر ره می روم نالان به هر سو می دوم تنها

((سیاوش کسرایی))

از قرق تا خروسخوان

 

شب ما چه با شکوه است

وقتی که گلوله ها

آن را خالکوبی می کنند

و دل ما را

دلهای مضطرب ما را

در دو سوی شب

بانگ الله کبر

به هم وصل می کند

شب ما چه باشکوه است

وقتی که تاریکی

شهر را متحد می کند

شب ما چه با شکوه است

وقتی که دستی ناشناس

دری را

بر رهگذری مبارز

می گشاید و

شوق و تپش در دالان

بازوی هم را می فشرند

شب ما چه با شکوه است

وقتی که نظامیان

در محاصره چشمان شب زنده دارمان

اسیرند

شب ما

چه غمگنانه با شکوه است

وقتی که فریاد و ستاره

در آسمان گره می خورند

و بر بامها سایه ها

خاموشانه

ترحیمی ساده دارند

از قرق

تا خروسخوان

شبروان

دل ما را در کوچه ها

چون مشعلی دست به دست

می گردانند

و خواب بیهوده

بر فراز شهر پرسه می زند

کشتگان سحر را نمی بینند

اما

صبح حتمی الوقوع است

((سیاوش کسرایی))

آبجوی ساعت 2 صبح
 
هیچی مهم نیست
اما وقتی روی تشک دست و پا می زنی
با رویاهایی احمقانه و یک قوطی آبجو
و همان موقع برگ ها می میرند و اسب ها می میرند
و خانوم های صاحبخانه به راهرو خیره مانده اند؛
سرزندگی موسیقی پشت پرده های افتاده،
توی آخرین غار یک مرد،
در جاودانگی کِشنده
و انفجار؛
هیچی نیست فقط چکه های شیر آب داخل سینک
بطری خالی
خوشحالی مصنوعی
محصوری جوانی،
زخمی و بی پناه
کلمه ها را می آموزی
به آنها چنگ می زنی
تا بمیری.
((چارلز بوکوفسکی))
((مترجم: سید مصطفی رضیئی))

آره
 
تمومِ هم سایه‌ها فکر می‌کنن
ما دیوانه‌ییم!
ما هم فکر می‌کنیم اونا
دیوونه‌ان!
هم ما و هم اونا
درست فکر می‌کنیم!

((چارلز بوکوفسکی))
((مترجم: یغما گلرویی))

علت و معلول
 
بهترین‌ها
معمولا با دستهایِ خودشون
قالِ زندگیِ خودشون رو میکنن،
فقط برایِ اینکه خلاص بشن،
و اون‌هایی که باقی میمونن
حتی ذره‌ای به عقلشون نمیرسه
که چرا همه دارن خودشون رو
از دست اون‌ها خلاص می‌کنن.

((چارلز بوکوفسکی))
((ترجمه: پیمان غلامی/ نیما مهر))

آرش کمانگیر


برف می بارد؛

برف می بارد به روی خار و خارا سنگ.

کوه ها خاموش،

دره ها دلتنگ؛

راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ ...

((سیاوش کسرایی))

طرح

 

خورشید در بلندترین اوج

دریا با ناز ژرف ترین خواب

ماهی دل دل زنان و چشم به دریا

سایه صیاد و ماسه در نگهش پر

ساحل تفته

ساحل تا دوردست خالی خالی

((سیاوش کسرایی))

رها کن تربیع دایره را
و تثلیث زاویه را
(چه کسی می‌داند جذر صفر
بی‌نهایت است
یا صفر؟)
((کیومرث منشی زاده))

بقیۀ اشعار را در ادامۀ مطلب بخوانید...

دیوانگی

 

ای طفل شوخ چشم

بنما مرا به علت دیوانگی به خلق

سنگم بزن به هلهله دنبال من بیفت

بر من روا بدار سخنهای ناپسند

اما مخند بیهوده بر اشک من مخند

بر اشک من مخند که این اشک بی امان

اشک ستوه نیست ز سنگ جفای تو

اشکی است بر گرسنگی کوچه های شهر

اشکی است بر برهنگی چشمهای تو

((سیاوش کسرایی))

پاییز

 

در بادروبه ها

خاکستر بهار

سیل در سرای سینه و در استخوان باغ

بر شاخه های پرت تک افتاده استوار

رنگ سیاه زنده ترین رنگ ها کلاغ

((سیاوش کسرایی))